→ Loin And The Rabit → A tanulás megkezdése

kérdés		válasz
A cruel lion lived in the forest. Every day, he killed and ate a lot of animals. kezdjen tanulni		یک شیر بی رحم در جنگل زندگی می کرد. او هر روز حیوانات زیادی را می کشت و می خورد.
The other animals were afraid the lion would kill them all. kezdjen tanulni		حیوانات دیگر می ترسیدند که شیر همه آنها را بکشد.
The animals told the lion, “Let’s make a deal. kezdjen tanulni		حیوانات به شیر گفتند: «بیا معامله کنیم.
If you promise to eat only one animal each day, kezdjen tanulni		اگر قول بدهید هر روز فقط یک حیوان بخورید،
then one of us will come to you every day. Then you don’t have to hunt and kill us.” kezdjen tanulni		آن وقت یکی از ما هر روز نزد شما خواهد آمد. آن وقت مجبور نیستی ما را شکار کنی و بکشی.»
so he agreed, but he also said kezdjen tanulni		پس او موافقت کرد، اما او نیز گفت
, “If you don’t come every day, I promise to kill all of you the next day!” kezdjen tanulni		"اگر هر روز نیایید، قول می دهم روز بعد همه شما را بکشم!"
Each day after that, kezdjen tanulni		هر روز پس از آن،
one animal went to the lion so that the lion could eat it. kezdjen tanulni		یک حیوان نزد شیر رفت تا شیر آن را بخورد.
Then, all the other animals were safe. kezdjen tanulni		سپس، همه حیوانات دیگر سالم بودند.
Finally, it was the rabbit’s turn to go to the lion. kezdjen tanulni		بالاخره نوبت به خرگوش رسید که به سمت شیر برود.
The rabbit went very slowly that day, kezdjen tanulni		آن روز خرگوش خیلی آهسته رفت،
so the lion was angry when the rabbit finally arrived. kezdjen tanulni		پس وقتی خرگوش بالاخره رسید، شیر عصبانی شد.
The lion angrily asked the rabbit, “Why are you late?” kezdjen tanulni		شیر با عصبانیت از خرگوش پرسید: چرا دیر آمدی؟
“I was hiding from another lion in the forest. kezdjen tanulni		"من از شیر دیگری در جنگل پنهان شده بودم.
That lion said he was the king, so I was afraid.” kezdjen tanulni		آن شیر گفت که او پادشاه است، بنابراین من ترسیدم.
The lion told the rabbit, “I am the only king here! kezdjen tanulni		شیر به خرگوش گفت: «من تنها پادشاه اینجا هستم!
Take me to that other lion, and I will kill him." kezdjen tanulni		مرا نزد آن شیر دیگر ببر و او را خواهم کشت.»
The rabbit replied, “I will be happy to show you where he lives.” kezdjen tanulni		خرگوش پاسخ داد: "خوشحال می شوم که به شما نشان دهم کجا زندگی می کند."
The rabbit led the lion to an old well in the middle of the forest. kezdjen tanulni		خرگوش شیر را به چاهی قدیمی در وسط جنگل برد.
The well was very deep with water at the bottom. kezdjen tanulni		چاه بسیار عمیق با آب در پایین بود.
The rabbit told the lion, “Look in there. The lion lives at the bottom.” kezdjen tanulni		خرگوش به شیر گفت: «آنجا را نگاه کن. شیر در پایین زندگی می کند.»
When the lion looked in the well, he could see his own face in-the water. kezdjen tanulni		وقتی شیر به چاه نگاه کرد، توانست صورت خود را در آب ببیند.
He thought that was the other lion. kezdjen tanulni		او فکر کرد که آن شیر دیگر است.
Without waiting another moment, kezdjen tanulni		بدون اینکه لحظه ای دیگر منتظر بمانم،
the lion jumped into the well to attack the other lion kezdjen tanulni		شیر به داخل چاه پرید تا به شیر دیگر حمله کند
He never came out. kezdjen tanulni		او هرگز بیرون نیامد.
All of the other animal in the forest were very pleased with the rabbit’s clever trick. kezdjen tanulni		همه حیوانات دیگر در جنگل از ترفند هوشمندانه خرگوش بسیار راضی بودند.

loin and the rabit

Kommentár közzétételéhez be kell jelentkeznie.

több